[ad_1] شعر و ادبیات فارسی، هر جا که پا بگذارد، غوغا میکند؛ حتی غربیهای متکبر و تجربهگرا هم نمیتوانند در برابر مفاهیم بلند و ناب شعر فارسی تاب بیاورند؛ انگار در این ابیات، سحری نهفته است که از ضمیر ناخودآگاه انسانها سخن میگوید؛ از فطرت پاکی که پرتوی از انوار رحمت الهی است و فرهنگ […]
[ad_1]
این است که گاه از سحر کلام حافظ شیرین سخن برای گوته آلمانی میشنویم و روز دیگر، درباره فیتز جرالد انگلیسی که رباعیات خیام با او و خوانندگان ترجمهاش چه کرد و امروز، میخواهیم از تأثیر شعر فارسی بر مردی بگوییم که یکپارچه تجربهگرایی بود و همگان میانگاشتند که در خیالش، معبری به سوی عالم معنا پیدا نمیشود؛ آلبرت اینشتین، فیزیک دان نامی، برنده جایزه نوبل و کاشف نظریه نسبیت. راوی این احساس شگفتانگیز، دکتر قاسم غنی است؛ چهرهای شناخته شده در عالم شعر و ادب که تصحیح مشترک او و زندهیاد علامه قزوینی از دیوان لسانالغیب، هنوز هم در زمره بهترین تصحیحهای این اثر جاودانه است.
یافتن راهی به خانه اینشتین
دکتر قاسم غنی، پزشک و زاده سبزوار بود؛ اما مطالعات ادبیاش، کم از معلومات پزشکی وی نمیآورد. او به مناسبت مسئولیتهای دیپلماتیکی که برعهده میگرفت، گاه مسافر ینگه دنیا میشد و در این سفرها، با مشاهیر فرهنگی و علمی نیز، دیدارهای مکرر داشت؛ یکی از این مشاهیر، ارنست هرتسفلد، باستان شناس و مورخ شهیری بود که بارها به ایران سفر کرد ودرخصوص تختجمشید مطالعات فراوانی انجام داد. از قضا، هرتسفلد دوست و همنشین آلبرت اینشتین هم بود و همین دوست مشترک، سببساز دیدار و معاشرت دکتر قاسم غنی با فیزیک دان نامدار قرن بیستم شد.
خوشبختانه دکتر غنی، در یادداشتهایش، شرح مبسوطی از این دیدار را ارائه کرده است؛ شرحی که بخشی از آن، به نگاه اینشتین به فرهنگ ایرانی و شعر فارسی اختصاص دارد. گزارش دکتر غنی از سخنان اینشتین، جایی حیرتانگیز میشود که این دانشمند تجربی، از لذت شعر شاعر بزرگ قرن دوازدهم هجری قمری، هاتف اصفهانی که ترجیعبند شورانگیز و عرفانی او برای هر فارسی زبانی مایه غرور و نشاط است، لبریز میشود. اجازه بدهید، شرح این دیدار را از روی یادداشتهای دکتر غنی بخوانیم؛ یادداشتهایی که از ملاقات به یاد ماندنی دهم دیماه سال ۱۳۲۴ صحبت میکنند.
شروع یک دیدار خاطرهانگیز
«ساعت ۵/۳ به خانه اینشتین وارد شدیم. خانه کوچکی دارد. دارای دو طبقه. خانمی به سن نزدیک ۴۰ سال که منشی و پرستار اوست، در را باز کرد و به سالنی برد. بعد آمد که بیایید بالا اتاق خلوت و کتابخانه. رفتیم و از پلههای کوچک که بالا رفتیم، در باز شد و پیرمرد بسیار پاکیزهای، یعنی اینشتین، پیدا شد … مردی متوسطالقامه، چهارشانه، با سبیل کلفت سفید، ریش تراشیده و موهای سفید به شکل آرتیستها قدری بلند و ژولیده. جلیقه پشمی کبودی بر تن داشت. با تبسم پدرانه بسیار ملیحی استقبال کرد و به گرمی دست داد و نشاند … از من پرسید: چه چیزی مورد علاقه زیاد شماست؟
گفتم: من پزشکم و چیزی که زیاد جالب توجه من است، تاریخ تمدن و علم است. گفت: چه موضوع خوبی است، ایران و اسلام تمدن بزرگی در تاریخ علم داشته است. گفتم: چنین است … [اینشتین]گفت: امروز زیاد به پوزیتیویسم (اثبات گرایی) اهمیت میدهند و [همه چیز را]منحصر به تجربه میکنند. بعد گفت: این افراط است و مسائلی هست که به تجربه در نمیآید و راه وصول به آن حقایق، غیر از تجربه است. گفتم: پس شما روش علمی آمریکاییها را خراب میشمارید؟ خندید و شکفته شد و گفت: بلی، خوب دریافتید و درست اشاره کردید.»
فیزیک دانی مفتون شعر هاتف
«با لطف و ملایمت گفتم: دکتر اینشتین من چند روز پیش که دکتر هرتسفلد به من نوشت و تلگراف کرد و امروز را برای دیدار شما معین کرد، خوشوقت شدم و در ضمن، به حکم تداعی معانی، چون به یاد شما و دیدار با شما بودم، به یاد نظریهها و عقاید علمی شما افتادم و شعری در فارسی به نظرم آمد که خیلی تعجب کردم و به خاطر سپردم از شما بپرسم که چطور با اصل علمی سازگار است، اما به شکل بحث یک نفر شاعر و آن شعر هاتف اصفهانی است … این شاعر ایرانی اواخر قرن دوازدهم هجری درگذشته است و او میگوید: چشم دل باز کن که جان بینی/ آنچه نادیدنی است آن بینی/ دل هر ذره را که بشکافی/آفتابیش در میان بینی و آن را برای او اینگونه ترجمه کردم:
Open the eye of the heart
To witness that which can not be seen
To hear what no ear has even heard
And to see what no mortal eye has ever described
If thou splitest the core of the atom
Thou would’s observe a sun therein
گفت: بلی، همان قشنگی فکر پیشینیان است و به اندازهای زود دریافت و با سبک مستقیم و موجز و روشن خود تفسیر کرد که حظ بردم. گفت: تصور میکنم میخواهد در عظمت خلقت و اسرار علم بگوید که بلی همان ذره (دموکریتوس را نام برد) را که پیشینیان میگفتند قابل قسمت نیست و جزءلایتجزی است، این اندازه اسرار در آن هست که همان کوچکترین چیز عالم تصور، باز آفتابی در آن خوابیده است … تجربه تنها راه وصول به حقیقتهایی است که ممکن است تسلیم آن شویم، اما نباید فکر کنیم که ماورای تجربه، حقیقتی، نیست. بسیاری از حقیقتها به تجربه در نمیآیند. عقل ما و قلب ما به آن میرسد.»
[ad_2]
Source link