[ad_1] مثل مورچه کارگر وقت و بیوقت کهنه لباس و خنزر پنزرهای دزدی را با خودشان به زمین مخروبه میبرند. آن را از دهانه باریک به کف چاهی میاندازند که به دالان میرسد و بعد خودشان در چاه فرو میروند. زندگی در دالان، شانسی است که نصیب هر کسی نمیشود. باید خودی نشان بدهند و […]
[ad_1]
ماهها پیش، تا وقتی که زن و مرد کارتنخوابی مدیر دالان بودند، آب از آب تکان نخورده بود. آنها که رفتند، حساب و کتاب رفتوآمد به این پاتوق زیرزمینی هم از بین رفت. رفتنها و آمدنها بیشتر شد و ماجراهای زندگی زیرزمینی دهها نفر از حفرههای دالان بیرون افتاد.
خانهای بیدر، بیستون، بیپنجره
مصطفی، جملههایش کوتاه و کشدار است: «این زمین متروکه، همیشه پاتوق بوده. چند سال پیش باران شدیدی بارید و زمین نشست کرد. دهانه چاه از همان موقع معلوم شد.»
معلوم نیست نخستین بار چهکسی چاه را پیدا کرد. اما قدیمیترهای این اطراف، این چاه و دالان را میشناسند. از دهانه باریک چاه بوی نا میآید و سوختگی.
چاه نه، در واقع حفرهای است و شعاعاش به اندازه عرض شانه یک انسان لاغر اندام. بعد از یک و نیم متر عمق به دالان بلندی میرسد و راهش را به سوی شرق کج میکند. دیوارهای آجریاش نشان میدهند که اینجا روزگاری قنات بوده است اما اینکه به کجا میرسد و از کدام قنات قدیمی شهر سر در میآورد را کسی نمیداند.
مسیر چندین متری دالان با دیوارهای خاکی مسدود میشود. تنها چند راهرو کوتاه در آن وجود دارد. کارتنخوابها به این راهروها «اتاق» میگویند.
دالان، بهشت بیخانمانها و معتادانی است که از بگیر و ببندهای ضربتی شوش و دروازهغار خسته شدهاند: «اینجا بهشت ماست. شبها امن و راحت میخوابیم و بالای سرمان سقفی هست. توی دالان کسی کاری به کارت نداره. همه مثل هماند و کسی نمیخواهد از جایی که نشستی آوارهات کنه.»
زمین خاکی، پشت بوستان شوش جا خوش کرده. میان ساختمانهای متروک و گاراژهای باربری. فنسهای شکسته زمین بازی و یک دیوار فرو ریخته راههای معمول رسیدن به چاهی است که معتادان میدان شوش به آن «دالان» میگویند. آن را شکل خانهای میبینند بیدر، بیپنجره. پیدا کردن معتادانی که پاتوقشان دالان است راه و رسم خودش را دارد؛ بهخصوص وقتی مطمئن نباشند فرد مورد نظر داخل دالان است یا نه. مصطفی، پامرغی نشسته. هنوز سیگار میکشد. این پا و آن پا میکند و میخندد: «اینجا کسی جان داد زدن نداره. اگر سر چاه دنبال کسی بیان، به جای داد زدن و صدا کردن، یه مشت بته و علف جلوی دهنه چاه میسوزونن. دودش که میپیچه تو دالان همه را از چاه بیرون میکشه.»
«لیلا» از راه میرسد. دستش را به لبه حفره میگیرد و در چشم بر هم زدنی در چاه گم میشود. دنبال سگهایش آمده که تا ولشان میکند راه چاه را پیش میگیرند. چند ماهی است که لیلا از آنها مراقبت میکند. درست در همان نزدیکی، مددسرایی برای زنان و روبهروی آن گرمخانهای برای مردان وجود دارد. با این حال لیلا و مصطفی و اغلب معتادان شوش ترجیح میدهند در همین چاهی که بوی نا و سوختگی میدهد، زندگی کنند؛ کنار سگهایی که کسی یادش نیست از کی به جمع ساکنان این خانه زیرزمینی اضافه شدند.
لیلا میگوید: «اینجا با شوهرم زندگی میکنم. اگر به مددسرا بروم باید از او جدا شوم.» از مردی میگوید که یک روز برای خرید مواد به خاوران رفته و هنوز برنگشته است. با این حال لیلا هنوز در همان دالان، کنج یکی از اتاقها با سگهایش روزگار میگذراند: «اینجا اینطوری نبود که هر کسی سرش رو پایین بندازه و بیاد تو. تا چند وقت پیش زن و مردی اینجا همهکاره بودن. انگار صاحب دالان باشن. هم از دالان مراقبت میکردن و هم از زمین خاکی. یک نردبان گذاشته بودن گل دیوار. اگر میخواستن کسی را راه بدن، براش نردبان میگذاشتن. اگر نه، نردبان را برمیداشتن و ورود ممنوع میکردن. از وقتی آنها رفتن همه چی اینجا به هم ریخت. هر کسی توانست از روی دیوار بپره، اومد تو. یه روز اومدیم و دیدیم نردبان را هم بردن. حتماً فروختنش. اینجا هرچیزی را که بشه فروخت، روی هوا میزنن؛ یه جوری که انگار اصلا از اول وجود نداشته.»
خاطر مغشوش ساکنان دالان شوش نخستین سال کشف آن را بهخاطر ندارد؛ توهم و واقعیت در ذهنشان در هم تنیده شده. کسی که یک سالی از سکونتش در دالان میگذرد، میگوید: «اینجا را چندماه پیش پیدا کردیم.» بقیه حال چانهزدن با او را ندارند. سپیده علیزاده، مدیر مؤسسه مددسرای زنان منطقه12 است؛ ساختمانی که در دل پارک شوش قرار دارد. اسفندماه بود که رفتوآمد معتادان و بیخانمانها به زمین خاکی اطراف مددسرا توجهاش را جلب کرد و متوجه زندگی در این تونل زیرزمینی شد.
او میگوید: «من برای امنیت زنان مددسرا همیشه حواسم به اتفاقهایی که این اطراف رخ میدهد، هست و رفتوآمدهای این حوالی را رصد میکنم. مدتی بود رفتوآمدهای غیرعادی را در زمین خاکی نزدیک مددسرا میدیدم. وقتی تعقیبشان کردم متوجه وجود یک چاه شدم. معتادانی که اینجا بودند اطلاعات درست و دقیقی از وضعیت این چاه نمیدادند و برای اینکه دقیقا بفهمم اینجا چه خبر است، مجبور شدم بروم توی چاه. ظاهرا این چاه مسیر یک قنات است چون داخلش سازهای آجری است. بعید نیست این چاهی که دهانهاش بر اثر نشست زمین باز شده، به مسیر آبانبار خانهای که در این محدوده بوده و از بین رفته، مرتبط باشد.»
از فضای امن و حریمی میگوید که این چاه برای معتادان ایجاد کرده و برای همین آنها را به سمت خود میکشاند. از مدیریت این پناهگاه زیرزمینی توسط خود معتادان: «تا زمانی که زن و مرد معتادی اینجا را مدیریت میکردند و رفتوآمد به چاه و این زمین خاکی حساب و کتابی داشت. اطراف زمین با دیوار پوشیده شده. الان تنها یک مسیر برای رفتوآمد معمول وجود دارد و آن هم حفاظی آهنی است. قبلا قفلی روی این در زده بودند و کلیدش تنها در اختیار خودشان بود و به کسی اجازه ورود نمیدادند.»
زن و مرد برای کنترل رفتوآمدها به مخروبه و دالان در را برای همیشه قفل کرده بودند. بعد هم حفرهای بالای دیوار مخروبه درست کرده بودند. ساکنان و مهمانان دالان اگر میخواستند به آنجا بیایند از تل خاکی پای دیوار بالا میآمدند و به کمک نردبان پایشان به جزیره آرامش باز میشد. علیزاده این سازوکار را راهی برای پول گرفتن از کسانی میداند که میخواستند به دالان راه پیدا کنند: «هیچ بعید نیست این زن و مرد از کسانی که میخواستند به زمین یا به چاه بروند پول میگرفتند. بعد از رفتن آنها بود که رفتوآمدهای اینجا از نظم و روال خود خارج شد. همین رفتوآمدها هم بود که من را به وقوع اتفاقی در این حوالی مشکوک کرد.»
از اسفند98 تا به حال تعداد معتادان و کارتنخوابهای بوستان شوش 2برابر شده و همین، آسیبها و مشکلات این محدوده را بیشتر کرده است. علیزاده، این روزها بیشتر در محدوده اطراف مددسرا قدم میزند و زنان بیخانمان تازهوارد را به آمدن به مددسرا تشویق میکند: «رفتوآمد زنان کارتنخواب و بیخانمان به مددسرا در هر وقت از شبانهروز آزاد است. با این حال اغلبشان تمایل زیادی به بیرون ماندن دارند. دلیلش هم این است که بیرون از مددسرا میتوانند در کنار همسر یا شریک جنسیشان باشند. بعد از کشف چاه، شبها رفتن به آن زمین خاکی هم از خط قرمزهایی بود که برای زنهای کارتنخواب تعیین کردهام.
تجربه نشان داده که اجبار مواد باعث اتفاقهای عجیب و دردناکی در این محله میشود و ما باید از زنهای آسیبدیده در این فضا مراقبت کنیم. حضورشان در فضایی چنین خصوصی و دور از دسترس میتواند خطرهای زیادی برایشان داشته باشد. حتی زنان زیادی در این پارک کارتنخوابی میکنند که کودکی همراه خود دارند و هرجا که میروند این بچه هم همراهشان است و شریک و شاهد آسیبهای مادر میشود. وقتی برای نخستینبار به این چاه آمدم نشانههایی از حضور کودک در چاه هم بود که من را به وحشت انداخت.» از بهبودیافتههای قدیمی میگوید که بعد از انتشار ویدیو در فضای مجازی به او پیام داده بودند که «ما هم روزگاری در این چاه زندگی کردیم.»
چاه زیرزمینی معتادان، وسط زمینی متروکه و خالی قرار دارد. زمینی که نمونه آن در محله هرندی و اطراف میدان شوش کم نیست. علیزاده، میگوید هرچه فشارهای اجتماعی روی معتادان و کارتنخوابها بیشتر میشود، آنها بیشتر به زندگی زیرزمینی روی میآورند. زیرزمین جای امنتری برای آنهاست.
«سعید شاهمیر»، معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه 12با بیان اینکه تونل بوستان شوش تنها مورد گزارش شده از زندگی زیرزمینی در این منطقه است، ولی با توجه به بافت قدیمی منطقه، جریان زندگی زیرزمینی در دیگر نقاط آن بعید نیست، میگوید: «منطقه 12بافت فرسوده و خانههای قدیمی و املاک متروکه زیاد دارد. وجود رشتهقناتهای کور شده یا خشک شده در اینجا، احتمال و امکان وجود زندگی زیرزمینی را بیشتر میکند.»
دالان بهشت در شوش، نخستین کشف زندگی زیرزمینی در تهران نیست. شاهمیر از تجربههای مشابه و نمونههای دیگری میگوید: «سال 91من مدیر آسیبهای اجتماعی شهر تهران بودم. در آن دوره در مناطقی مثل خلازیر، خاوران و محله اتابک هم گزارشهایی از زندگی زیرزمینی معتادان در گودالها بهدست ما رسیده بود. هرجا زمینهای متروکه و املاک رهاشده وجود داشته باشد، بهدلیل کم شدن تردد، آن محدوده به فضایی مستعد برای این گونه افراد تبدیل میشود. ساماندهی فضاهای بیدفاع شهری یکی از معضلات همیشگی ما در مدیریت شهری است. این فضاها محل مناسبی برای اجتماع بیخانمانها و گروههای آسیبپذیر هستند.»
همان سالها با تعیین تکلیف برخی از املاک بیدفاع در محله اتابک، مشکل زندگی زیرزمینی در این محله تا حدی کنترل شد؛ راهحلی که شاید بتواند شوش را هم نجات دهد: «یکی از راهکارها در این زمینه، تعیینتکلیف املاک بیدفاع و رفع خطر از آنهاست اما این کاری نیست که در کوتاهمدت بتوان انجام داد. بسیاری از این املاک ارثیه خانوادگی هستند که به چند نسل بعد، ارث رسیده است. پیدا کردن هر کدام از این وارثان از گوشه و کنار دنیا و راضی کردن آنها برای فروش یا ساختوساز کار سادهای نیست.»
مشکل، تنها زمینهای بیدفاع نیستند؛ با تعیینتکلیف آنها و از بین بردن پاتوقهای زیرزمینی، ساکنان این پاتوقها تنها از محلی به محل دیگر جابهجا میشوند. همه ساکنان این پاتوقهای زیرزمینی مصرفکننده موادمخدر نیستند اما تعداد معتادان هم در آنها کم نیست. شاهمیر درباره دلیل استقبال نکردن تعدادی از بیخانمانها و از آن جمله معتادان از مددسراها میگوید: «تعدادی از معتادانی که از مخدرهای صنعتی مثل شیشه استفاده میکنند میل به انزوا و گوشهگیری دارند. برخی از آنها عادتها و رفتارهای پرخطری دارند که نمیخواهند آن را عیان کنند؛ برای همین بهدنبال پناهگاههای دور از دسترس و زندگی زیرزمینی هستند. این تونلها جزو مکانهای پرخطرند؛ آنقدر که حتی در میان معتادان بوستان شوش هم افرادی وجود دارند که حاضر نیستند داخل این تونل بروند.»
زندگی زیرزمینی معتادان را از نظرها پنهان میکند اما آسیبهای بیشتری برای کودکان و زنان دارد. 10سال بیشتر است که «حسن رخشافر»، از پارک شوش نگهبانی میکند: «24ساعته کشیک میدهیم. دورتادور زمین را با فنس و حفاظ بستهایم. با این حال معتادان از هر راه و کوچکترین سوراخی که پیدا میکنند خودشان را به زمین خاکی میرسانند.
این اطراف تا دلتان بخواهد املاک و زمینهای رها شده است و گاراژهایی که سر و ته ندارند. هر گوشه از این زمینها هم جای امنی است برای معتادان. تا زمانی که این فضاهای امن برای معتادان وجود دارد آنها هم به اینجا میآیند. تاراندن و جابهجا کردن معتادان از این محله به آن محله فایدهای ندارد و دیر یا زود دوباره آنها به محلی که برایشان امن باشد برمیگردند. تجربه نشان داده معتادان امروز در اینجا احساس ناامنی کردهاند و چند روزی پیدایشان نیست. اما بهزودی به اینجا برمیگردند و از جایی که عقل کسی به آن نمیرسد راه خودشان را به پاتوق همیشگیشان باز میکنند. این روند تا زمانی که فکری به حال این زمینهای متروکه و مخروبه نشود ادامه دارد.»
از کودکانی میگوید که همراه مادران بیخانمانشان این اطراف زندگی میکنند و برای پیدا کردن غذا و پول مواد دست به هرکاری میزنند: «اعتیاد باعث شده تا اینجا کسی به کسی رحم نکند. مادرها از بچههای خود سواستفاده میکنند تا به پول موادشان برسند. معتادها حتی با اینکه همدیگر را خوب میشناسند اگر دستشان برسد از همدیگر هم دزدی میکنند. میروند در کوچه و خیابانهای اطراف و وقتی برمیگردند چیزی از جایی دزدیدهاند و به همدیگر میفروشند.»
از جمع کردن لباسهای کهنهای میگوید که معتادان با حضورشان در پارک جا میگذارند و اغلب هرچه نصیبشان شود تن میکنند: «نه جای ثابتی برای زندگی و ماندن دارند و نه کیسهای که بخواهند لباسهایی که پیدا میکنند را در آن بگذارند. برای همین هرچه گیرشان میآید روی هم تنشان میکنند چون میدانند روزی به دردشان میخورد. بالاخره یک روز از گرما کلافه میشوند و تنشان را از لباسها سبک میکنند. لباسها هم اگر هنوز به هم وصل باشند و قابل پوشیدن، خیلی زود در تن بیخانمان دیگری جا میگیرند.» روزهایی که کرونا مردم را زیر سقف خانهها قرنطینه کرده است، بسیاری از مراکز نگهداری معتادان و کمپها دیگر توان نگهداری بیخانمانها را ندارند و ترخیصشان کردهاند.
حالا جمعیت بیخانمانها در خیابانهای جنوبی تهران بیشتر به چشم میآید. «کلانتری آزادم کرد»، «از کمپ ترخیص شدم» و «تازه بیرون آمدم»، اینها جوابهایی است که تازهواردها در پاسخ به قصه حضورشان در شوش میدهند و دور میشوند.
منبع:روزنامه همشهری
[ad_2]
Source link