[ad_1] آفتابنیوز : «به تاریخ خودمان، سال ۶۰۶ خورشیدی در چنین روزی، چنگیزخان مغول در ۶۵ سالگی از دنیا رفت. سالهای نخست زندگی او را غباری از افسانههای مغولی فراگرفته و حتی گفتهاند که با لختهای خون در مشت متولد شد. گویا سالهای نوجوانی و جوانیاش در درگیریهای قومی و قبیلهای و رقابتهای رایج میان […]
[ad_1]
«به تاریخ خودمان، سال ۶۰۶ خورشیدی در چنین روزی، چنگیزخان مغول در ۶۵ سالگی از دنیا رفت.
سالهای نخست زندگی او را غباری از افسانههای مغولی فراگرفته و حتی گفتهاند که با لختهای خون در مشت متولد شد.
گویا سالهای نوجوانی و جوانیاش در درگیریهای قومی و قبیلهای و رقابتهای رایج میان اقوام بیابانگرد گذشت و او با پیروزی بر حریفان و دشمنانش بیشتر مغولها را به اطاعت خود کشید.
نامش تموچین بود و مغولها او را چنگیزخان نامیدند که در زبان خودشان «خان بزرگ» معنی میداد. قویتر که شد با سلسله کین، حاکمان شمال چین گلاویز شد و پس از چند سال جنگ و اردوکشی سرانجام بر آنها پیروز شد. پکن را هم اشغال و غارت کرد و هزاران نفر را در آنجا به کام مرگ و نیستی انداخت.
در همان روزها بود که سفیران سلطان محمد خوارزمشاه را هم به حضور پذیرفت و با آنها درباره تجارت بین شرق و غرب آسیا گفتوگو کرد. از چندی پیش مرزهای دو دولت مغول و خوارزمشاهی به هم رسیده بود و آنان با هم همسایه شده بودند.
یکی از سفیران بعدها در روایت آن چه در این سفر دیده بود، گفت: «[نزدیک شهر پکن] از مسافت دور پشته بلندی سپید در نظرمان آمد. تا بدان موضع دو، سه روز منزل یا زیادت بود. ما که فرستادگان خوارزمشاه بودیم، چنان ظن فتاد که مگر آن بلندی سپید کوه برف است و از رهبران و خلق آن زمین پرسیدیم، گفتند: آن جمله استخوان آدمیان کشته شده است.» چنگیز به این سفیران – احتمالا وحشتزده – احترام گذاشت و نامهای هم برای محمد خوارزمشاه نوشت. او اگر نه روابط دوستانه اما تعامل و همزیستی مسالمتآمیز را برای حفظ امنیت مرزها و گشایش راهی برای تجارت ضروری میدید.
اما چنان که میدانید در عمل سیر حوادث جور دیگری رقم خورد و شماری از بازرگانان مغول (که اتفاقا بسیاری از آنها مسلمان هم بودند) در مرز قلمرو خوارزمشاهی دستگیر شدند و به دستور حاکم محلی که به مالشان چشم داشت، به قتل رسیدند. خان مغول این ماجرا را عهدشکنی و زیر پا گذاشتن قول و قرارها دید و آن را توهینی آشکار به خودش تلقی کرد. حیثیت او زخم برداشت و اعتبار او میان خانهای متحد و سرکردگان تابع مخدوش شد. آنها منتظر واکنش خان بزرگ نشستند. چنگیز از خوارزمشاه غرامت اموال و خونبهای تجار را مطالبه کرد اما دولت خوارزمشاهی نه عذرخواهی کرد نه حاضر به پرداخت غرامت و خونبها شد.
لجاجت و بیتدبیری ناشی از تکبر طرف غربی و انتقامجویی طرف شرقی، جنگ را اجتنابناپذیر کرد و یورش مغولها به مرزهای جهان اسلام آغاز شد؛ یورشی که به بهای جان هزاران هزار انسان و ویرانی و تباهی صدها شهر کوچک و بزرگ تمام شد.
جوینی در تاریخ جهانگشا، گوشهای از آن چه روی داد را چنین روایت میکند: «یکی از بخارا پس از آن واقعه گریخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا از او پرسیدند. او گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند و جماعت زیرکان اتفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود.»
[ad_2]
Source link