نیمه تاریک وجود؛ اثری روانشناسی که مخاطب را میخکوب می‌کند
نیمه تاریک وجود؛ اثری روانشناسی که مخاطب را میخکوب می‌کند

[ad_1]     دبی فورد را بیشتر بشناسیم:دبی فورد (Debbie Ford) سال 1955 در کالیفرنیا به دنیا آمد. او مدرس، معلم، سخنران و نویسنده‌ای است که به خاطر کتاب نیمه تاریک وجود به شهرت جهانی دست یافت. او متخصص شناخته شده در زمینه تحول شخصی و یکی از پیشگامان مطالعات در زمینه سایه انسان ها بود. […]

[ad_1]

 

 

دبی فورد را بیشتر بشناسیم:
دبی فورد (Debbie Ford) سال 1955 در کالیفرنیا به دنیا آمد. او مدرس، معلم، سخنران و نویسنده‌ای است که به خاطر کتاب نیمه تاریک وجود به شهرت جهانی دست یافت. او متخصص شناخته شده در زمینه تحول شخصی و یکی از پیشگامان مطالعات در زمینه سایه انسان ها بود. او فارغ التحصیل رشته روانشناسی در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه جان اف کندی است و در سال 2004 دکتری افتخاری از هیئت مدیره دانشگاه جان اف کندی را دریافت کرده است این کتاب در سال اول انتشار خود عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال را از آن خود کرد. بعد از اینکه اپرا وینفری، مجری معروف آمریکایی این کتاب را در برنامه‌اش مورد نقد و بررسی قرار داد، طی مدت چند هفته در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز در اواخر سال 2000 و اوایل 2001 قرار گرفت.

دبی فورد سال 2013 در سن 57 سالگی پس از مبارزه طولانی مدت با بیماری سرطان، دیده بر جهان فروبست. در آغوش سایه خود، طلاق معنوی، بهترین سال زندگی شما، نامه‌ای از بهشت و… تنها بخشی از آثار ارزشمند او محسوب می‌شوند.
 

کتاب نیمه‌ تاریک وجود ما را در پیداکردن راه و روش زندگی و استقبال از تاریکی‌های درون‌مان راهنمایی می‌کند. شاید برای‌تان سؤال باشد که سایه چیست؟ و چگونه به وجود می‌آید؟ سایه کوله‌باری نامرئی است که ما آن را حمل می‌کنیم و همچنان که بزرگ می‌شویم، تمام جنبه‌هایی را که برای ما‌، دوستان و خویشاوندان‌مان قابل پذیرش نیستند، در آن جای می‌دهیم. رابرت بلای (نویسنده) معتقد است که ما در چند دهه‌ٔ اول زندگی‌مان این کوله را پر می‌کنیم و در بقیهٔ عمر تلاش می‌کنیم که هر آنچه را در کوله‌مان گذاشته‌ایم، برای سبک‌تر کردن بار خود از آن بیرون بریزیم.

لایه‌ٔ خارجی شما آن چهره‌ای است که رو به دنیا قرار دارد. این لایه خصوصیاتی را پنهان می‌کند که سایه‌ٔ شما را می‌سازد. سایه‌های ما آن‌قدر خوب استتار شده‌اند که اغلب ما یک چهره‌ به دنیا نشان می‌دهیم در حالی‌که در واقع آن روی کاملا متضاد در درون ماست. بعضی از مردم با ایجاد لایه‌ای سخت احساسات خود را مخفی می‌کنند یا نقابی از شوخ طبعی به چهره می‌زنند تا غم‌هایشان را پنهان کنند. کسانی که عقل کل هستند در واقع حماقت‌شان را پنهان می‌کنند و برخی دیگر که رفتارهایی خودخواهانه دارند، احساس ناامنی خود را پنهان می‌دارند.

بخشی از کتاب:
این همه بیگانگی با خود از چه روست؟ دیر آشنایی کافی ست! دیگر زمان جدایی ها به سر آمده است . گامی پیش بگذاریم و به باغ وجودمان سرکشی کنیم، تا از صفا و سرسبزی آن برخوردار شویم. به خود آیید، شما ویرانه ای متروک نیستید؛ این کاخ تو در تو و پرشکوهِ هستی شماست که آن را به حال خود واگذاشته اید و همه درهای آن را به روی خویش بسته اید. به روی تمامیت وجودتان در بگشایید!

همه اتاق های زیبای این کاخ از آن شماست و تمامی آن ها به هم راه دارند. اگر خواهان یکپارچگی وجود خود هستید، اگر از قطعه، قطعه و پاره پاره بودن جانتان رنج می برید، از تاریکی های درون پروا مکنید! تاریکی همیشه جایگاه پلیدی ها و زشتی ها نیست. ای بسا موهبت های نیک و زیبا که در سایه نادیده انگاری های ما در نیمه تاریک وجودمان خفته اند و در انتظار نیم نگاه مهرآمیز و دست نوازشی می سوزند، انباشته می شوند و ناخودآگاه، در لحظاتی نامنتظر به صورت گدازه های آتشفشانی سرریز می کنند. و این همان انفجار خشمی نامتناسب است که گاه در برابر خودخواهی یک دوست، سستی یک همکار و یا حتی بی ادبی فردی بیگانه بر ما چیره می شود و خود مبهوت می مانیم که چرا همیشه از رویارویی با چنین مسایل قابل حلی عاجز هستیم و توان مهار این واکنش های شدید و نابه جا را نداریم.

دبی فورد در این اثر به شما یادآور می‌شود که هر یک از ویژگی‌های انسانی همچون موهبتی خداداد هستند که کاربرد و نقشی خاص در ابراز خویشتن حقیقی ما دارند. از این رو تقسیم‌بندی آن‌ها به خوب و بد از دیدگاه تنگ و بستۀ ما سرچشمه می‌گیرد و تنها به محدودیتمان در هماهنگی با جریان سرشار و پرتکاپوی هستی می‌انجامد. او با شرح نمونه‌هایی زنده، شفاف و تکان‌دهنده از تجارب خود و مراجعه‌کنندگانش، چشم‌ها را به بی‌کرانگی وجود انسانی می‌گشاید و اثبات می‌کند که همان بخش‌های مطرود وجودمان گنج‌هایی مدفون در تاریکی هستند که چنان چه آن‌ها را بجوییم و بیابیم، می‌توانیم از دایرۀ سرگشتگی تکرار شکست‌ها، ناامیدی‌ها و درجا زدن‌ها در زندگی خود فراتر رویم و آن گونه که شایسته هستیم، زندگی کنیم.

این کتاب، چگونگی قرار گرفتن در جایگاه دیگران و نرمش‌پذیری در برابر رفتارها و واکنش‌های آن‌ها را در وضعیت‌های گوناگون به ما می‌آموزد؛ به گونه‌ای که درک کنیم و بدانیم شاید اگر ما به جای آن‌ها بودیم، در شرایطی یکسان، برخوردی همسان داشتیم. تمرین‌ها و پرسش‌های پایانی هر فصل به درستی نشانگر آن است که آموزه‌های صرف نمی‌تواند موجب دگرگونی بنیادین در رفتارهای عادتی ما باشد و با اجرای دقیق آن‌هاست که می‌توان در قفل‌شدۀ نهانخانۀ درون را گشود و مواهب نهفتۀ آن را در آغوش گرفت و در زندگی خود جاری کرد.
 

این کتاب توانسته نظر برخی بزرگان و پزشکان را به خود جلب کند مثل: دکتر دیپاک چوپرا، نیل دونالد والش، ماریان ویلیامسون و دکتر دین اُرنیش.

دکتر دین اُرنیش درباره کتاب دبی فورد می‌گوید: دبی فورد در این کتاب “منحصر به فرد” به ما می آموزد که تمامی جنبه های خود را بشناشیم، بپذیریم و سرانجام به دست بیاوریم . خواندن این کتاب را به شدت توصیه می کنم.
 

کتاب از افراد سرشناس، پزشکان و روانشناسان و کسانی که صاحب نامی در این باب هستند جملاتی آورده و به صورت ملموس با مثال هایی واقعی که از همان مراجعه کنندگانش هستند به راحتی با خواننده ارتباط برقرار کرده و او را با خود همراه می کند و خواننده بسیار راغب است تا با آن همراه شود؛ در ضمن در پایان هر فصل تمریناتی را مطرح کرده است که با انجام آن کسی که می خواهد تحولی در دیدگاه خود در زندگی بدهد می تواند به راحتی و بدون صرف وقت زیاد و هزینه های گزاف تا حدود زیادی به موفقیت برسد اما همانگونه که در کتاب گفته شده مخاطب باید تمرین ها را انجام داده و بر آن مراقبه کند تا به آنچه می خواهد برسد.

هدف اصلی دبی فورد در این کتاب دعوت همگان به یکپارچه کردن شخصیت و وجود انسانی‌شان و تحول افکار از ناامیدی به روشن‌بینی است. او معتقد است اگر ما متوجه شویم آنچه در زیر لایه رویی آگاهی قرار دارد، فقط افکار و احساسات پردازش نشده است، زخممان التیام خواهد یافت. هنگامی‌که اجازه دهیم بخش‌های سرکوب‌شده وجودمان رو بیایند، می‌توانیم راحت شویم و دوباره با آسودگی نفس بکشیم. هنگامی‌که نقابی را که حساسیت و انسانیت ما را پوشانده است، از چهره برگیریم، با وجود حقیقی خود روبه‌رو خواهیم شد.

دبی فورد می‌گوید ما هموراه درباره‌ٔ آنچه سایهٔ درون ماست و قصد مخفی کردنش را داریم، فرافکنی می‌کنیم و به دیگران نسبت می‌دهیم. او همچنین می‌گوید کشف سایه‌ها علاوه بر آرامشی که برای‌مان در پی دارد، ما را از قضاوت کردن دیگران هم باز می‌دارد، چون می‌دانیم هر آنچه به دیگران نسبت می‌دهیم در درون خود ما هم هست.

دبی فورد به زیبایی توضیح می‌دهد که جهان درون ما مانند هولگرام روی یک کارت اعتباری است که در واقع یک تصویر سه‌بعدی است و ویژگی منحصربه‌فرد آن، این است که هر قطعه از آن را که بخراشیم همان تصویر کلی هولوگرام در آن رویت می‌شود و این یعنی جهان ما تصویری از جهان کل است. این مثال چه چیزی در دل خود دارد؟ در واقع نویسنده قصد دارد به این نکته برسد: «وقتی درک کنید که هر آنچه در دیگران وجود دارد در درون شما هم هست، تمام دنیای شما تغییر می‌کند. هدف ما در این کتاب پیداکردن و روبه‌رو شدن با تمام مواردی است که در دیگران دوست داریم یا نفرت داریم. وقتی این ویژگی‌های انکارشده را احیا کنیم، دری به دنیای درون‌مان باز کرده‌ایم. وقتی با خودمان آشتی کنیم، با دنیای‌مان آشتی می‌کنیم.»

نویسنده بعد از آنکه درک روشنی از جهان درون‌مان به ما می‌دهد، کمک می‌کند تا آنچه را سال‌هاست مخفی کرده‌ایم از گنجینه‌ٔ وجودمان بیرون بکشیم. دبی فورد باور دارد که یافتن سایه‌های وجودمان نوعی پذیرش است که باعث می‌شود مشکلاتمان را شناسایی کنیم و برای همیشه از آنها رها شویم. نویسنده در این‌باره می‌گوید: به محض اینکه با سایه‌های زندگی‌تان روبه‌رو شوید و آن را بشناسید، شفا از راه می‌رسد و از پس آن عشق وارد می‌شود. همان‌طور که دیپاک چوپرا می‌گوید: «در وجود هر انسانی یک الهه یا خدا در حال رشد است که فقط یک آرزو دارد؛ می‌خواهد متولد شود.» کتاب نیمه‌ تاریک وجود یک کتاب انگیزشی نیست بلکه یک کتاب آموزشی در زمینه‌ٔ روانکاوی است که دبی فورد بسیار هنرمندانه دنیای درون انسان را توصیف می‌کند و می‌گوید جهان درونی هرکس چگونه است، او معتقد است درون هر انسانی نمونه‌ای از جهان بیرونی اوست. این کتاب تجربه‌ٔ جذابی از خودشناسی، روانکاوی و پیشرفت شخصی است که حتی ارزش چندبار خواندن را دارد.

در بخشی از کتاب نیمه تاریک وجود می‌خوانیم: بیشتر ما در آرزوی آرامش فکر هستیم. این تلاشی‌ست که یک عمرطول می‌کشد و کاری‌ست که دست‌کم درآغوش کشیدن و پذیرفتن تمامیت وجودمان را می‌طلبد. پی بردن به موهبت های حتی نفرت‌انگیزترین ویژگی‌های‌مان روندی خلاق است که به خواسته‌ای عمیق برای شنیدن و آموختن، اشتیاق به رها کردن پیش داوری‌ها و باورهای معیوب و آمادگی برای «حال بهتری داشتن» نیاز دارد. خویشتن حقیقی پیش داوری نمی‌کند؛ فقط منیت است که تحت تأثیر ترس و برای حفظ ما پیش داوری می‌کند. شگفت آن که این حفاظت، ما را از خودشناسی دور می‌نماید. باید آماده باشیم تا هر آنچه ما را ترسانده، دوست بداریم. در«دوره معجزات» گفته می‌شود: «نارضایتی‌های من نور جهان را پنهان می‌کند.» برای عبور از منیت و حفاظ‌های آن باید آرام بگیرید، شجاع باشید و به نداهای درونی گوش دهید.

پشت نقاب‌های اجتماعی ما، هزاران چهره پنهان شده‌اند. هر چهره، شخصیتی از آن خود دارد و هر شخصیت، ویژگی‌های مخصوص به خود را داراست. با گفت‌وگوی درونی با این شخصیت‌های فرعی، تعصب‌ها و پیش‌داوری‌های خودخواهانه‌تان را به جواهراتی گران‌بها تبدیل می‌کنید. هنگامی که پیام‌های هر کدام از جنبه‌های سایه‌ی‌ خود را می‌پذیرید، به تدریج نیرویی را که به دیگران تسلیم کرده‌اید، بازپس می‌گیرید و پیوندی بر پایه‌ی اعتماد با وجود اصیل خود برقرار می‌کنید. هنگامی که نداهای جنبه‌های مطرود را به آگاهی خود راه می‌دهید، تعادل شما باز می‌گردد و با طبیعت وجودتان هماهنگ می‌شوید. این نداها شما را از نو توانا می‌سازند تا مسائل خود را حل کرده، هدف زندگی‌تان را روشن نمایید. این پیام‌ها شما را هدایت می‌کنند تا عشق و همدلی حقیقی و اصیل را کشف کنید.

دبی فورد نویسنده کتاب “نیمه تاریک وجود” از جمله افرادی می باشد که خدمت زیادی به روان شناسی و بررسی کهن الگوی سایه که توسط کارل یونگ مطرح شده است، کرده است.

طبق نظریه‌ «کارل گوستاو یونگ»، روان‌شناس و پزشک شناخته‌شده‌ سوئیسی، سایه آن قسمتی از درون ماست که دوست نداریم به واسطه‌ نمایان شدن آن، دیده و شناخته شویم.

«یونگ» معتقد است: «سایه آن کسی است که شما نمی‌خواهید باشید.» به عبارت ساده‌تر بعضی از افراد از سایه‌های درون‌شان فرار می‌کنند و حاضر نیستند ناشناخته‌های درونی‌شان را رمزگشایی کنند. چرا که از ورود به بخش تاریک وجودشان وحشت دارند؛ وحشتی که از رویکرد و نگاه نادرست انسان به این ویژگی‌ها ناشی می‌شود. سایه‌ها در وجود هر شخص شکل‌های مختلفی دارند: ترس، حسادت، جاه‌طلبی، تنبلی، فریب‌کاری و غیره. این ویژگی‌ها با شدت‌های متفاوتی در وجود انسان‌ها نمود پیدا می‌کنند و نمی‌توان معیاری مشخص برای آن‌ها در نظر گرفت. دبی فورد در این اثر سایه‌های شخصیتی هر انسان را نیمه تاریک وجود می‌نامد.

اغلب اوقات فکر می‌کنیم که همه چیز را می‌دانیم. «دانستن‌های غرورآمیز» مانع از آن می‌شود که چشم‌های خود را به روی حقایق باز کنیم. در واقع فکر می‌کنیم که همه مسیر را در گذشته رفته‌ایم و دوست نداریم که بیشتر با حقیقت‌های درونی خودمان آشنا شویم. سایه‌ها غیرقابل انکار هستند. حتی اگر شما سعی کنید که آن‌ها را نادیده بگیرید، از بین نمی‌روند، بلکه بزرگتر می‌شوند.

در تمام طول زندگی‌ام من دائما نگران بدی‌هایم بودم. نگران این بودم که همه فقط باید ویژگی‌های خوب من را ببینند و با آن‌ها شناخته شوم. جالب‌تر اینکه نگرانی من در مورد بدی‌های خانواده خودم هم بود. در انتهای خیابانی که زندگی می‌کردیم یک زندان وجود داشت. باور داشتم که آدم‌های بدی در آن زندان هستند و من تلاش می‌کردم که عاقبت من رفتن پشت میله‌ها و تنهایی نباشد. البته برای اینکه همیشه خوب باشم، گاهی دروغ هم می‌گفتم. حاضر بودم به هر قیمتی خوب‌ترین و محبوب‌ترین باشم. اینکه هر روز دروغ بگویم باعث شده بود تا ارتباط من با خودم قطع شود. هر چقدر دروغگوتر باشیم، تمام خوبی‌ها را فراموش می‌کنیم. به مرور زمان به این باور رسیدم که دنیا بدترین جایی است که انسان‌ها در آن حضور دارند. مثل آب خوردن دیگران را قضاوت می‌کردم و برچسب‌های ناپسندی به آن‌ها می‌زدم. فکر می‌کردم دیگران خوشبختند، چون در خانواده خوبی به دنیا آمدند و اگر وضعیت من ناخوشایند است به خاطر خانواده‌ای است که در آن بزرگ شده‌ام. گفت‌وگوی روزانه من با خودم در مورد «فقط اگر…» ‌ها بود. به خودم می‌گفتم فقط اگر در خانواده بهتری به دنیا آمده بودم، فقط اگر در اروپا بودم، فقط اگر یک کمد از لباس‌های گران قیمت داشتم و… حتما اوضاع فرق می‌کرد. حتی یک درصد باور نداشتم که ممکن است مشکلات من ارتباطی به دنیای بیرون نداشته باشند.

منظور نویسنده از نیمه تاریک وجود انسانی که آن را از آموزه‌های یونگ در خصوص سایه گرفته، نیمه‌ای است که ما در گذر زمان و به دلیل ترس، جهل، خجلت یا نبود عشق، از خود طرد و در اعماق وجودمان پنهان ساخته‌ایم، به طوری که بعد از مدتی باور به وجود چنین صفات، مشخصه‌ها و ویژگی‌هایی در خود نداریم ولی آن‌ها با ما هستند و پیوسته بدون اینکه متوجه شویم، احساسات و رفتارهای ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

«سایه» در روانشناسی اسم های متعددی دارد: «خویشتن جایگزین»، «خویشتن پایین تر»، «همزاد تاریک»، «خویشتن سرکوب شده»، «اید» و اسم هایی دیگر. کارل یونگ بیان می کند که سایه، «آن شخصی است که ترجیح می دهید نباشید.» اما حتی اگر آگاهانه تصمیم بگیرید که نیمه تاریک وجودتان را پنهان سازید، طبق نظر نویسنده  این کتاب بسیار پرفروش و تأثیرگذار، باز هم آن نیمه ی تاریک، سایه ای خلق خواهد کرد. فورد در این اثر، راه هایی را ارائه می دهد که ما را قادر می سازد به جای پس زدن بخش های به ظاهر نامطلوب شخصیتمان، با آن ها رو به رو شویم و حتی از آن ها بهره ببریم. ممکن است سایه هایمان تهدیدکننده به نظر برسند اما آن ها اغلب در به وجود آوردن تغییر و دگرگونی در زندگی بسیار تأثیرگذار هستند. با مطالعه کتاب نیمه تاریک وجود خواهید توانست استعدادها و قدرت هایی را در خود کشف کنید که در نیمه تاریک وجودتان جا خوش کرده اند.

در بخشی دیگر از این کتاب این طور آمده که خداوند در کتاب «گفتگو با خدا» نوشته نیل دونالد والش می گوید؛ احساس عشق کامل به رنگ سفید شبیه است بسیاری گمان می کنند که سفید به معنای بی رنگی است، در حالی که سفید تمامی رنگ ها را در بر دارد.  سفید از ترکیب همه رنگ ها ایجاد می شود. به همین ترتیب عشق نیز فقدان احساساتی از قبیل  تنفر، خشم، حسادت و پنهانکاری نیست، بلکه حاصل جمع تمامی احساس هاست ؛ حاصل جمع هر آنچه که هست .»

 

کتاب سعی دارد ما را با آن بخش از وجود خودمان که آن را به اصطلاح نیمه تاریک وجود یا همان سایه نام گذاشته آشنا کند. بخشی از ما که از رویا رویی با آن همیشه مشکل داریم،خجالت می کشیم،سرخ می شویم، عصبانی می شویم و می خواهیم به طریقی از آن فرار کنیم. گاهی همین سایه ها باعث ایجاد وجه های مثبتی در درون ما می شود و ما باید به جای سرکوب کردن سایه هایمان ، جنبه هایی را که از آن وحشت داریم را ببینیم، بشناسیم و بپذیریم و در آغوس بکشیم و در این صورت است که زندگی ما زیبا می شود، دگر گون می شود و دیگر نیازی نیست وانمود کنیم که کس دیگری هستیم و یا وجود شایسته ای هستیم.

در ادامه بخش‌هایی از کتاب را که به نظرم حاوی نکات و مطالبی آموزنده و مفید هستند، برایتان نقل می‌کنم.

یونگ می‌گوید: «شخص، با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمی‌یابد، بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی می‌رسد.»

نیمه تاریک وجود ما مخزنی برای همه جنبه‌های ناپذیرفتنی‌مان است؛ همه آنچه که موجب شرمندگی ماست و وانمود می‌کنیم نیستیم؛ چهره‌هایی که نمی‌خواهیم به دیگران و خودمان نشان دهیم.

یکایک ویژگی‌هایی که در خود نفی می‌کنیم، از آن‌ها بدمان می‌آید و یا در برابرشان مقاومت می‌کنیم، در ما جان می‌گیرند و از احساس ارزشمند بودنمان می‌کاهند. هنگام رویارویی با نیمه تاریک وجود خود نخستین تمایلی که در ما ایجاد می‌شود آن است که رویمان را برگردانیم و سپس سعی کنیم با آن ویژگی وارد معامله شویم تا ما را رها کند.

با حبس نمودن جنبه‌هایی که در خود دوست نداریم، نادانسته ارزشمندترین موهبت‌های خود را مهروموم می‌کنیم. این موهبت‌ها در دور از انتظارترین مکان‌ها نهفته هستند. آن‌ها در تاریکی پنهان شده‌اند و سرسختانه می‌کوشند تا به ما بپیوندند و مورد توجه قرار گیرند، اما ما عادت کرده‌ایم که آن‌ها را هر چه بیشتر به درون برانیم.

آن هنگام که درک کنید هر آنچه در دیگران می‌بینید، در خود دارید، کل دنیای شما دگرگون می‌شود.
معمولاً رنجش ما از رفتار دیگران به دلیل جنبه حل‌نشده‌ای در درون خود ماست.
اگر عظمت فرد دیگری را تحسین می‌کنید، آنچه می‌بینید عظمت خودتان است.

ما در کار تغییر چهره استاد هستیم و دیگران را گول می‌زنیم، اما در عین حال خود را نیز فریب می‌دهیم. ما باید به دروغ‌هایی که به خودمان می‌گوییم، پی ببریم. اگر کاملاً راضی، شادمان و سالم نیستید و یا آرزوهایتان را برآورده نمی‌کنید، باید بدانید که همین دروغ‌ها مانع شما شده‌اند. با بررسی این دروغ‌ها می‌توانید عملکرد سایه خود را ببینید.

ما فقط آن هنگام از بازخورد دیگران نگران می‌شویم که می‌دانیم در جایی به خودمان دروغ گفته‌ایم.

آن هنگام که بگذارید حقایق شما آشکار شوند، آزاد خواهید شد. آنگاه می‌توانید تمامی آن انرژی اضافی را در جهت رشد و تکامل و در راه رسیدن به والاترین هدف‌های خود به کار ببندید. هر چه بیشتر رازهای نهفته داشته باشیم، بیمارتر هستیم، زیرا این رازها نمی‌گذارند خود اصلی‌مان باشیم. هنگامی که با خود آشتی کنیم، هستی نیز در همان سطح آرامش را به ما بازمی‌گرداند و هنگامی که با خود هماهنگ باشیم، با همه هماهنگ خواهیم بود.

هنگامی که جنبه‌ای را در خود نمی‌پذیرید، آن جنبه، زندگی شما را اداره می‌کند. به ما آموخته‌اند که به دنبال آرزوها رفتن، کار دشواری‌ست، اما متوجه نیستیم که شاید گذران زندگی با این دانسته که در پی آرزوهایمان نیستیم، بسیار دشوارتر باشد. ما بی آرزو شده‌ایم، در حالی که آرزو کلید بهره‌گیری کامل از توان معنوی‌مان است. ما با ناامیدی و سردرگمی تنها مانده‌ایم. این احساس رفته‌رفته در ما تشدید می‌شود و خود را در بدن ما به صورت بیماری و در روان به صورت خشم نشان می‌دهد.

جهان بیرون و جهان درون
در ابتدا همانطور که در قبل توضیح داده شد در مورد اهمیت سایه ها و در آغوش کشیدن آنها جهت بهره مندی از تمامی ابعاد وجود سخن به میان می آورد و با بیان استعاره ی کرم ابریشم به زیبایی از آنچه وقتی در خود فرو رفته و به جهان درون سفر می کنیم تصویر سازی می کند. وی با این استعاره که سفر روح یا سفر به جهان به مثال رفتن در پیله است لازمه ی پروانگی، زیبایی بشر و پرواز به بلندای هستی را تصویر سازی می کند و بر اهمیت خودسازی تاکید می کند. در نهایت با گفتن جمله ای زیبا از کارل یونگ به این بخش پایان می دهد.

کارل یونگ: «شخص، با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمی یابد، بلکه با آگاه شدن از تاریکی به روشنایی می رسد.»

جهان در درون ماست
در این بخش دبی فورد بسیار زیبا در مورد انسان و اینکه تمامی صفت های جهان در یک فرد وجود دارد صحبت می کند. وی بیان می کند که تمامی صفات در هر فرد وجود دارد و از این رو باید به این موضوع اعتقاد داشت که جهان در درون ماست. او با بیان مثالی از تصاویر هولوگرافی اینگونه داشتن تمامی ویژگی ها در هر فرد را توضیح می دهد که اگر تمامی هستی به مثال یک عکس هولوگرافی باشد، با قطعه قطعه کردن آن و با تاباندن نور به هر قطعه تصویر بدست آمده همان تصویر کلی است که در عکس تمام وجود داشت، به خوبی منظور خود را بیان می کند.

تاثیر سایه های منفی در زندگی
وی همچنین با بیان استعاره ای از جان ولوود چگونگی تاثیر منفی سایه ها در زندگی و کشش ما نسبت به صفات سایه ای را توضیح می دهد. این استعاره به این صورت بیان می شود که جهان درون ما به صورت یک کاخ است که هر صفت ما به تعبیر یک اتاق در این کاخ می باشد.

او بیان اینکه سرکوب کردن هر صفت به منظور بستن در یک اتاق از کاخ و منع کردن استفاده از آن می باشد به زیبایی بیان می کند که شما با این کار از نظرگاهی که این اتاق به بیرون به شما نشان می دهد محروم می شوید و از طرفی دیگر با سرکوب کردن هر صفت و بستن درهای اتاق کاخ مورد علاقه تان، کاخ خود را کوچک تر می کنید و جهان درونتان را تنگ تر می کنید و از طرفی دیگر که انسان از هرچی منع شود به سوی آن کشیده می شود، مدام انرژی روانتان صرف توجه به اتاق های بسته می شود. این بخش به خوبی جهان درون را توصیف می کند و با استعاره های زیبای خود خواننده را متحیر فضای زیبای فهم مطلب قرار می دهد.

به یاد آوردن خود در این بخش از کتاب به بیان مکانیزم دفاعی فرافکنی اشاره شده و یکی از راه های شناخت سایه را استفاده از این واکنش معرفی می کند. در مورد واکنش دفاعی فرافکنی در مطلبی جداگانه صحبت شده است که در زیر می توانید آنرا بخوانید.

دیگر موضوعی که در این بخش در مورد آن صحبت می شود این است که وقتی ما صفتی را در خود سرکوب می کنیم و سایه می سازیم، اگر آن صفت را در فردی دیگر مشاهده کنیم حالمان خراب می شود و به هم می ریزیم و واکنش احساسی از خود بروز می دهیم و به تعبیر روانپزشکان با این رفتار آن فرد اتصالی می کنیم. این موضوع به خاطر تشخیص سایه ها در خود می باشد که در پایان این فصل تمرینی در این رابطه برای خواننده قرار داده شده تا لیستی از این صفت ها تهیه کرده تا بتواند بدین روش سایه های خود را بشناسد.

کتاب بسیار زیبا و روان سخن گفته و خواننده را با مثال هایی کاملاً ملموس که در زندگی بسیار اتفاق می افتد با خود همراه می کند. پذیرفتن ترس هایمان و در آغوش کشیدن آنها و دوست داشتن خودمان در ظاهر کاری ساده است ولی باید این کار به طور دقیق و در کمال صداقت به خودمان انجام گیرد تا قلبمان به روی خودمان باز شود، درهای محبت هم به رویمان گشوده شود.

 

اگر به نکات منفی خود این گونه بنگریم که آن خصایل هدیه های مثبتی برایمان به ارمغان آورده اند تا ما را به آنجا که قلبمان آرزو دارد برسانند و هدایت کنند راحت تر این جنبه های منفی را در خودمان می پذیریم و با پذیرفتن آن می توانیم خودمان را متعادل کنیم.

بیان مثال های فراوان در طول کتاب که همه از فعالیت های خانم فورد در کلاس هایش می باشد باعث شده که تمامی مطالب ذکر شده به خوبی برای مخاطب جا بیفتد و مخاطب از آنچه می خواند نهایت بهره وری را ببرد.

 


 
کتاب نیمه تاریک وجود نوشته دبی فورد به ترجمه فرناز فرود از انتشارات کلک آزادگان است؛ کتاب شامل ده فصل است، از دسته کتاب های روان شناسی و یا بهتر بگوییم خودشناسی است و همانطور که در جلد این کتاب هم عنوان کرده است: «توان، خلاقیت، استعداد و رویاهای خود را باز یابید .» به خواننده کمک می کند تا خود را شناخته و استعدادهایش را شکوفا کند.

درباره‌ کتاب نیمه تاریک وجود دبی فورد در کتاب نیمه تاریک وجود the dark side of the light chasers با بیانی ساده و روان، روش‌های منظم و پیوسته‌ای که به یکپارچگی درونی کمک می‌کنند را ارائه می‌دهد. او با استفاده از تجربیات خود و دیگران شیوه‌های پذیرفتن ویژگی‌های انسانی را در ده فصل بیان می‌کند.

فصل اول با نام «جهان بیرون، جهان درون» به شرح معنی نیمه‌ی تاریک وجود و تحلیل ویژگی‌هایی که به عنوان سایه‌های درونی انسان شناخته می‌شوند، می‌پردازد. دبی فورد در بخشی از این فصل نوشته است: «ما به جای ترس و انکار سایه‌های درونی مان باید آنها را بپذیریم و آشکار کنیم. چون آنها جزئی از شخصیت ما هستند.»

فصل دوم با عنوان «به دنبال سایه‌ها» به بیان این موضوع می‌پردازد که چطور بعد از شناسایی سایه‌های درون‌مان، با آن‌ها مواجه شده و خود واقعی‌مان را بپذیریم.

فصل سوم با تیتر «جهان در درون ماست» شروع می‌شود. در این بخش، دبی فورد انسان و جهان بیرونی‌اش را به این شکل توصیف می‌کند که هر کدام از انسان‌ها نمونه‌ی کوچکی از کل عالم هستی‌اند و تمام دانش کل عالم را در خود دارند.

در فصل چهارم، «به‌یاد آوردن خود» درباره‌ی پدیده‌ی فرافکنی توضیح داده می‌شود؛ رفتاری رفتار غیرارادی و ناآگاهانه‌ که انسان سایه‌های خود را به دیگران نسبت می‌دهد و تصور می‌کند این ویژگی در دیگران وجود دارند نه در خود او. در پایان این فصل تمرینی برای کشف جنبه‌های پنهان وجود ارائه می‌شود.

فصل پنجم «سایه‌ات را بشناس تا خودت را بشناسی» نام دارد و مؤلف توضیح می‌دهد که چگونه هر شخص می‌تواند با آگاه شدن از سایه‌ها، موفق به شناخت خود واقعی‌اش شود. بعد از شناخت کامل خود، انسان به جایی می‌رسد که باید تمام جنبه‌های مثبت و منفی خود را بپذیرد.

فورد مفهوم و نتیجه‌ پذیرش را در فصل ششم با عنوان «من آن هستم» توضیح می‌دهد و در این رابطه بیان می‌کند: «هنگامی که ویژگی‌های منفی را در خود بپذیریم و آن‌ها را جزء وجودمان به‌شمار آوریم، دیگر نیازی به تایید نداریم، زیرا می‌دانیم که هم ارزشمند هستیم و هم بی‌ارزش، هم زشت و هم زیبا، هم تنبل و هم وظیفه‌شناس». او معتقد است تنها در این وضعیت می‌توانیم استعداد و خلاقیت خود را بازیابید.

دبی فورد در فصل هفتم به نام «در آغوش کشیدن نیمه‌ تاریک» در قالب چند راه‌کار به مخاطب آموزش می‌دهد که شخصیت‌های فرعی خود که بشناسد، نیمه‌ تاریک‌ وجودش را در آغوش بگیرد و به موهبت‌های زندگی‌ حتی اگر خواستنی و دل‌خواه او نیستند، پی ببرد.

فصل هشتم که با عنوان «خود را از نو تعبیر کن» آغاز می‌شود با بیان شیوه‌های آموزشی به مخاطب توضیح می‌دهد که چگونه به نیروی الهی درون‌‌اش احترام بگذارد و به خود اجازه‌ ابراز هر آن‌چه که هست را بدهد.

فصل نهم، «بگذار نور وجودت بدرخشد» درباره‌ رها شدن و شکوفایی انسان است. دبی فورد بیان می‌کند که حقیر شمردن خود کمکی به جهان نمی‌کند بلکه انسان به این دنیا آمده‌ تا شکوه و جلال الهی که درونش است را تجلی ببخشد.

در فصل آخر کتاب نیمه تاریک وجود، مؤلف انسان را در ساختاری کامل و به‌هم‌پیوسته بازتعریف می‌کند و به تفسیر مفهوم تعهد می‌پردازد. او از مخاطب خود می‌خواهد که برای تحقق رویاهایش بجنگد و تا سر حد توان خود زندگی کند. دبی فورد در هر فصل با بیان داستان‌های واقعی از خود و اطرافیانش، مفاهیم مورد نظرش را به شکلی قابل‌لمس در اختیار مخاطب می‌گذارد. همچنین در پایان هر بخش، تمرین‌هایی ارائه می‌دهد تا بتوان این مهارت‌ها را در خود به ‌وجود آورد.  

 

[ad_2]

Source link