عاشقي اجباري شده؟ / زندگي عشقي يا عاشقانه؟
عاشقي اجباري شده؟ / زندگي عشقي يا عاشقانه؟

[ad_1] عشق چيست؟ آيا معناي واقعي عشق را مي توان در ادبيات جهان جست؟ در هنر؟ دين؟ عرفان؟ آيا مفهوم عشق در گذر زمان متغير است؟ آيا آنچه که ما عشق مي ناميم در گذشته ها نيز تعريفي مثل الان داشته است؟ هزار آيا و چرا درباره عشق وجود دارد، اين مفهوم پيچيده و محبوب […]

[ad_1]

عشق چيست؟ آيا معناي واقعي عشق را مي توان در ادبيات جهان جست؟ در هنر؟ دين؟ عرفان؟ آيا مفهوم عشق در گذر زمان متغير است؟ آيا آنچه که ما عشق مي ناميم در گذشته ها نيز تعريفي مثل الان داشته است؟ هزار آيا و چرا درباره عشق وجود دارد، اين مفهوم پيچيده و محبوب در بين جوامع!

 

در گذشته (نه چندان دور تا همين بيست سال پيش)، آدم ها براي الگوبرداري هاي اخلاقي و روش هاي زندگي رجوع مي کردند به پدر و مادر، اقوام، ريش سفيدها، يا در نهايت آموزگار، همسايه و هم قطاران سني و صنفي. اما اين روزها، با گسترش چشمگير وسايل ارتباط جمعي، اين غول هاي رسانه اي هستند که به افراد الگوهاي زيستن مي آموزند، رفته رفته تعريف «نقش هاي اجتماعي» نيز دستخوش تغيير مي شود و ما با تعاريف جديدي از مفاهيم بشري رو به رو مي شويم که مي تواند بسيار آسيب زا باشد.

 

صداي زنگ تلفن خانه شان که به صدا در مي آيد بعد از دقايقي جنجال به پا مي شود، خواستگاري سنتي شده است واژه ممنوعه ذهنش. دختران هم سن و سالش يا در کوچه و خيابان، يا در دانشگاه و محل کار عاشق شده اند و بعد کار به ازدواج کشيده است. چرا عشق به سراغ او نمي آيد؟ تا چند روز ديگر مي شود يک خانم بيست و نه ساله که عشق به سراغش نيامده و تنها مانده است. سرنوشتش چه خواهد شد؟

 

هر کسي را براي کاري ساخته اند و دقيقا همين تشتت روش هاي فکري و زندگي است که فرهنگ را مي سازد با همه رنگ ها و زيبايي هايش. ترغيب افراد به تطابق پيدا کردن با الگوي خاص رفتاري از ويژگي هاي اساسي رسانه هاي جمعي است. در واقع رسانه براي همه افراد با خصوصيات کاملا متفاوت، نسخه اي يکسان مي پيچد! حال کافي است رسانه هاي مذکور راه خطا بروند؛ جماعت همرنگ و هم آهنگ مي شوند با حجمي از اشتباهات پي در پي. تاکيد و تشويق بي محاباي رسانه ها به تجربه عشق به عنوان يک مفهوم هيجان انگيز که انسان را از روزمرگي ها نجات مي دهد در هر سن و موقعيتي، توانسته، باعث از ميان رفتن قبح خيانت هاي زناشويي، عادي سازي روابط جنسي در سنين پايين و هم چنين کاهش اعتماد به نفس و رضايت از زندگي در ميان کساني که از قول اين رسانه ها عاشق نشده و ازدواج کرده اند بشود.

 

نيمه هاي شب است و خانواده؛ کوچک و بزرگ نشسته اند پاي سريال ايراني. دختر و پسر قهرمانان عاشق پيشه اي هستند که به دلايل زميني و فرا زميني! به وصال يکديگر نرسيده اند، حالا پس از سال ها يکديگر را يافته اند و قصه پر غصه فراق شان مي شود نمک نمکدان تهي تلويزيون براي ساختن ذائقه مخاطب. همچنان که رسانه ملي در کشور ما به خاطر برخي اشتباهات در رده هاي مياني و بالادستي نتوانسته است مفهوم عشق را در مرتبه اصلي اش يعني آنچه که بزرگان تاريخ پرورانده اند، براي مخاطب بازنمايي کند، شبکه هاي اجتماعي و هم چنين سريال ها و مجموعه هاي تلويزيوني ماهواره اي توانسته اند بخش عظيمي از تفکر اجتماعي افراد جامعه ما را شکل بدهند. شکاف نسلي که به علل مختلف در جامعه ما به وجود آمده، نيز ناخودآگاه به الگوبرداري جوانان از اين محتواها کمک کرده است.

 

خاله خانم عشق را تجربه کرده است و مي گويد عشق همان چيزي بوده که در چهل و شش سال زندگي با همسرش جاري بوده است و اين عشق را در هم قدمي و هم دلي به سوي هدفي مشترک مي داند. مي گويد همسرم را اصلا قبل از جاري شدن صيغه عقد نديدم! اما لحظه لحظه زندگي، در ميان خوشي ها و ناخوشي ها عشق را ديدم که همان سايه خدا بر زندگي مان بود.

اگر مفهوم عشق مبتني بر کمال و بالندگي انسان و پيشرفت روحي او باشد، حتما فرآيندي تدريجي و مستمر است. هر آن چه که در لحظه اي (به مانند عشق هاي آتشين رمان ها و سريال ها) به وجود آيد ممکن است در لحظه اي نيز از بين برود. مي توان به معيارهاي عقلاني اعتماد کرد و يک زندگي را شروع کرد بعد از آن عاشق شد و عاشقانه زندگي کرد. زندگي عاشقانه بر پايه معيارهاي درست، دچار ملالتي نمي شود که عشق و عاشقي ميانسالي با همکار و منشي و… بخواهد آن را نجات(!) بدهد.

پيشرفت هاي فني و ارتباطي بشر باعث شده انسان ها به جاي تعامل مستمر با يکديگر، به الگوهايي مجازي و بي پايه و اساس پناه ببرند. الگوهايي که در زندگي اکثر افراد نه تنها قابل پي ريزي نيست بلکه ضررهاي جبران ناپذير بر آن ها وارد مي آورد.

 

[ad_2]

Source link